پرشین بلاگ
هر چی تو بخوای
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم .... روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند... یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود... پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند...
تو اژدهایی مترصد بلعیدن
مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |